loading...
من تلاش میکنم پس هستم
ابوالقاسم کریمی بازدید : 26 یکشنبه 11 اسفند 1398 نظرات (0)

من همیشه وقتی بچه بودم.. از یه کار مامانم خندم میگرفت .. که می شست روی زمین از روی فرش با انگشتاش آشغال ها رو یکی یکی جمع می کرد. به خودم می گفتم چه مادره ساده ای دارم مگه ما جارو برقی نداریم، جارو نداریم، آخه این چه کاریه مامان با انگشت آشغال فرش ها رو جمع میکنه!!؟ تا این که بزرگ شدم و غرق افکار زندگیم بودم و به مشگلاتم فکر می کردم.. یه لحظه به خودم اومدم دیدم که دست هام پر از آشغاله که از روی فرش جمع کردم. اون وقت یادم اومد.. که مادرم اون روزا غصه داشته و به مشکلاتش فکر می کرده....

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
ابوالقاسم کریمی:مشاور شرکت بیمه پارسیان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 54
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 24
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 68
  • بازدید ماه : 157
  • بازدید سال : 494
  • بازدید کلی : 1,829