loading...
من تلاش میکنم پس هستم
ابوالقاسم کریمی بازدید : 12 یکشنبه 11 اسفند 1398 نظرات (0)

مادر بزرگ من خدا بیامرز آدم مذهبی بود. هر وقت دلش واسه امام رضا تنگ می شد، می گفتم مادربزرگ، حالا حتما لازم نیست بری مشهد از همینجا یه سلام بده. اما من واسه تفریح می رفتم شمال اون به من نمی گفت حتما لازم نیست بری شمال همینجا تفریح کن. وقتی سفره می گرفت وقتی محرم می شد به ﻫﻴﺎت محل برنج و روغن می داد. بهش می گفتم اینا همه سیرن، پولشو ببر بده به چهار تا آدم محتاج. اما وقتی من با دوستام مهمونی می گرفتم اون فقط می گفت مادر مراقب خودت باش. سالها گذشت تا من فهمیدم، آدمها احتیاج دارن سفر برن. احتیاج دارن از زندگی لذت ببرن و لذت بردن برای آدمها متفاوت معنی می شه...!! یکی از ﻫﻴﺎت امام حسین لذت می بره یکی از مهمونی رفتن. یکی تو سفر مکه اقناع می شه یکی تو سفر تایلند. اینا همشون برای من آدمهای محترمی هستن. سالها گذشت تا من فهمیدم نباید به دلخوشی های آدمها گیر بدهم! چون آدمها با همین دلخوشی ها سختی های زندگی رو تحمل می کنن. لطفا به دلخوشی دیگران گير ندهيد!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
ابوالقاسم کریمی:مشاور شرکت بیمه پارسیان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 54
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 30
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 74
  • بازدید ماه : 163
  • بازدید سال : 500
  • بازدید کلی : 1,835