loading...
من تلاش میکنم پس هستم
ابوالقاسم کریمی بازدید : 15 یکشنبه 11 اسفند 1398 نظرات (0)

زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد. اول: مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت: ای شیخ؛ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود! دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان راه می رفت، به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی. گفت: تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای..؟؟! سوم: کودکی دیدم که چراغی در دست داشت، گفتم این روشنایی را از کجا آورده ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری، بگو که این روشنایی کجا رفت..؟ چهارم: زنی بسیار زیبا دیدم که درحال خشم، از شوهرش شکایت می کرد. گفتم: اول رویت را بپوشان، بعد با من حرف بزن؛ گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم، چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست؛ تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری!!!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
ابوالقاسم کریمی:مشاور شرکت بیمه پارسیان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 54
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 22
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 66
  • بازدید ماه : 155
  • بازدید سال : 492
  • بازدید کلی : 1,827